دستام زیر پیرهنش بود یخ کرده بودم سرد، سرد ، سرد .
آتیش داغ تر میشد و من سردتر، کم کم داشتم منجمد میشدم!
گفت : زود باش!
گفتم : بذار!
گفت: از این داغ تر نمیشه
گفتم: یه کم دیگه صبر!
آتش شعله میکشید، رنگ های زرد و قرمز و نارنجی بهم میپیچیدند ، من بیشتر میترسیدم بیشتر، بیشتر، بیشتر.
آروم دستمو از تنش جدا کردم! اونو از کیفم بیرون آوردم!
گفت: بنداز ! . اشکم روی صورتم بخار شد! اون هم مثل همیشه اشکاشو تو چشماش نگه داشت .عقدنامه رو انداختم تو آتیش چون یه شب کنار همون آتیش عقد کرده بودیم!
گفتم: حالا چی میشه ؟
گفت: حالا سرخط! . ازدواج گور عشقه ! . از عقد ما فقط یک ماه گذشته بود
نویسنده: سایه ایرانی
گفت ,کم ,عقد , گفتم ,حالا ,تو ,داغ تر ,سایه ایرانی ,تو چشماش ,چشماش نگه ,مثل همیشه
درباره این سایت